غریب آشنا

غریب آشنا

چشمهاي ساده ام خسته ي نگاهها         طاقتي که طاق شد در حضور آهها


يک اميد بي رمق دردلم نشسته است      خسته ميکند مرا امتــــــــــــداد راهها


اي صداي شعر من ! باورم نمي شود         درد پاي کهنه است سهم بي پناهها


قطره قطره اشک شد بغضهاي ساکتم        پس چرا نيامدي روز و ماه و سالها ؟


با تمام خستگي باز هم صدا زدم               جاي عشق را گرفت عاقبت گناهها


تا طلوع چشم تو پلک هم نمي زنم            گرچه خسته ميشوم در مسير راهها

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب  کاردرمانی تخصصی ویژه بزرگسالان وکودکان  درفردیس  کرج|گفتارتوان گسترکرج

Related posts

Leave a Comment